زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در هنگام وفات
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بـود پارهگریبان، بی سر و سامان شدن بود اول قـرار ما دو تـا قـربــان شـدن بود رفتی و سهـم من بـلاگــردان شدن بود یکسال و نیم آتـشگرفتن سهـم من بود تـقــدیــر پـروانه از اول سـوختـن بود یکسال و نیم از رفتن تو گـریـه کردم با هـر نــخ پـیـراهـن تو گـریـه کـردم خیــلــی برای کـشـتـن تو گـریه کردم با خـنـدههای دشـمن تو گــریــه کـردم هرشب بــدون تو هزاران شب گذشته دیگــر بیا آب از ســر زینب گــذشتـه آخــر مــرا بـا غــصّــۀ ایّــام بــردنــد با خــاطـرات سیــلی و دشنــام بـردنـد بین همان شهــری که بزم عــام بردند این آخـر عــمـری مرا در شــام بردند پــروانــه ها خـاکسترم را جمع کردند از زیــر سایه بستــرم را جـمع کردند گــفــتــم به عبـدالله که یــاد قَــرَن کــن کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن این آخر عـمـری مرا رو به وطـن کن من را میان کـهـنـه پـیـراهن کـفـن کن با قــاسم و عبــاسـم و اکـبــر بیــائــیـد من را بـسوی کــربــلا تـشـیـیـع نمائید حــالا دگــر بال و پــری دارم، نـدارم در آتـشـت خــاکــسـتـری دارم، ندارم من سـایــۀ بــالا ســری دارم، نــدارم چـیزی به جز چشم تری دارم، نـدارم آنقدر بین کوچهها بال و پـرم سوخت والله بـعـد کـربـلا خـاکـستـرم سوخت بــاور نخــواهی کــرد با اغـیـار رفتم بـا قلب پــاره بر ســر بــازار رفــتــم خیـلــی میــان کـوچـههـا دشـوار رفتم بــا نـاسـزای تــنــد نــیــزهدار رفــتــم یـادم نـرفـتـه دست بر پـهـلـو گـرفـتـم با کعب نی هـم، ای برادر خو گرفتم دیر آمدم دیدم سرت دست کـسی رفت عـمّـامـۀ پـیـغـمـبرت دست کسی رفت هم یـادگــار مـادرت دست کـسی رفت دیدم چسان انگشترت دست کسی رفت هم خـویش را پـهـلوی تو انـداختم من خود را به ناله روی تـو انـداخـتــم من |